۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۱
شهید گمنام ۰ نظر اشتراک گذاری

بهشت من کنار توست

بهشت من کنار توست
تولیدات انتشارات
 
پدیدآورنده: مریم بصیری
نوبت چاپ: دوم/ 1398
قیمت: 18000 تومان
معرفی اثر:
رمان بهشت من کنار توست، داستان دختری است که زندگی اش با یک رزمندۀ دوران دفاع مقدس گره می خورد. راضیه در کشاکش زندگی بزرگ می شود و یاد می گیرد چطور در بحبوحۀ جنگ از خودش و خانواده اش حمایت کند. راضیه در پی زندگی است و زندگی در پی نشان دادن عجایبش به راضیه.

برشی از کتاب:

*راضیه حساب روز و ماه را از دست داده بود. تازه با حرف‌های خانم جان و مادرش فهمید که صدوده روز است از آن روز گذشته است، روزی که او برای آخرین بار صورت یاسر را دیده بود. روزی که پس از آن برای همیشه از دیدارش محروم شده و حتی نامه‌ای هم از او به دستش نرسیده بود. تمام شب‌ها و روزهایی که قبل از زایمانش به فکر یاسر بود و دل‌شوره داشت، یاسر او پر کشیده بود. قفس تنگ حیات شکسته و شوهرش رها شده بود. پس چرا او رها نمی‌شد؟ * رحمان متوجه صدای پایی شد. شک کرد که صدای پای پیرزن را شنیده باشد، اما گفت:«سلام خانم جان!» راضیه هیچ نگفت، دستش را گرفت به در و همان جا ایستاد و نگاهی به حیاط مسجد کرد تا ببیند کسی آن ها را دیده است یا نه. رحمان مطمئن شد که صدا، صدای پای خانم جان نیست.

- شمایین راضیه خانوم؟

راضیه تنها توانست جواب سلام رحمان را بدهد و دوباره خاموش بماند سرجایش. چشم دوخته بود به چشمان رحمان که دوخته شده بودند روی زمین. خواست برود که رحمان گفت: «راضیه خانوم ما رو هم حلال کنین، ما قصدمون خیر بود، ولی آقاناصر آب پاکی رو ریخت رو دستمون.» راضیه آمد چیزی بگوید، ولی نه حرفی برای گفتن داشت و نه زبانش می چرخید تا چیزی بگوید.

رحمان آرام رفت، رحمان بدون عصا رفت و جای قدم هایش بزرگ تر از همیشه بر روی برف ها جا ماند. سوز سردی می آمد، ولی راضیه تکیه بر دیوار ایستاده بود و پردۀ جلوی در را پیچیده بود دورش و گریه می کرد.

 
 
 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی