۱۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۱۷
موسسه هنری ربیع ۰ نظر اشتراک گذاری

شکار شکارچی

شکار شکارچی
تولیدات انتشارات

 

پدیدآورنده: صالح مرسی
نوبت چاپ: دوم/ 1398
قیمت: 52000 تومان
معرفی اثر:

سازمان‌های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی از زمان تشکیل تا کنون، سعی دارند با بیان داستان‌هایی از قدرت اطلاعاتی‌شان در رسانه‌ها، اعتماد به نفس جوانان جهان اسلام را از بین برده و بذر ترس و ضعف را در دل آنان بکارند.

البته باید اعتراف کرد که آن‌ها تا حدی نیز در این امر موفق بوده‌اند، اما زمانی که حقیقت آشکار می‌شود و اسطوره نفوذناپذیری‌شان توسط جوانانی غیور شکسته می‌شود، جهان درمی‌یابد که در مقابل آنها، همواره هستند افرادی که چون کوه مقابلشان می‌ایستند و حاضرند جان و مال خود را در راه وطنشان فدا کنند و در سکوتی مرگبار، سال‌های سال به وظیفه طاقت‌فرسای خود عمل کرده و از خود ذره‌ای ترس و ضعف نشان ندهند.

مجموعه رمان‌های خانه عنکبوت، روایت داستانی جوانان میهن‌پرست جهان عرب است که ایستادگی‌شان، شکست ناپذیری سرویس‌های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را به افسانه‌ای بی‌اساس بدل کرده و سست بودن این خانه را در مقابل دیده‌گان جهانیان به تصویر کشیده است. رمانی که براساس ماجرایی واقعی است.

برشی از کتاب:

*«نبیل» در آن شبی که ابوسلیم با صراحت با او گفتگو کرد، نتوانست بخوابد. نمی‌دانست این راهی که او با اختیار خودش در آن پا می‌گذارد، به کجا خواهد رسید. او یقین داشت که گام بعدی از فردا صبح آغاز می‌شود و پایانی بر زندگی کنونی‌اش و شروعی برای یک زندگی جدید خواهد بود.

در رختخوابش می‌غلتید و می‌کوشید بخوابد، اما بی فایده بود.

چشم هایش کمی گرم شد، اما با دیدن کابوسی از خواب پرید و تمام بدنش غرق عرق شد. در کابوس دیده بود که از کوه بلندی سقوط می‌کند.

فردا صبح، وقتی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد، دید زندگی در خیابان‌ها جاری است.

نتوانست در اتاق بماند. اتاق را ترک کرد و خودش را به خیابان سپرد و بی‌هدف در آن حرکت کرد.

*«نبیل سالم» هیچ‌گاه آن شب را در زندگی‌اش فراموش نخواهد کرد؛ شبی که تیغ برهنه بر گردنش گذاشته شده بود و او چیزی جز یک ابزار دست نبود که خودش را به بهایی اندک فروخته بود.

وقتی افسر پلیس آلمانی آن جملات را به او گفت، زمین در زیر پایش سست شد. احساس می‌کرد که از فراز ابرها بر زمین سقوط کرده است.

مأمور بسته‌های مواد مخدر که کیف را پر کرده بودند، زیر و رو می‌کرد.

بوی مواد هوای آپارتمان را پر کرد. سیلی از سوالات مأمور به سویش سرازیر شد و نزدیک بود او را دیوانه کند. او از هر طرف در محاصره سوال‌ها قرار گرفته بود، اما او به باقی مانده اراده‌اش چنگ زد و از محتویات داخل کیف کاملاً اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت که این کیف متعلق به او نیست و تأکید کرد که حتماً اشتباه یا توطئه‌ای در میان است.

مأمور از او پرسید که با چه کسی کار می‌کند و کیف را از چه کسی تحویل گرفته است و قصد داشته است تا آن را به چه کسی برساند و چه مدت است که مواد مخدر قاچاق می‌کند و چه مقدار اجرت گرفته است و... .

*سامیه در گذر زمان به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، اما با لجاجت و شاید ترس، از روبرو شدن با آن می‌گریخت. شاید بهانه و امیدش به این بود که عادل مکی هنوز چیزی را با صراحت به او نگفته بود. عادل می‌خواست حقیقت به تدریج برایش نمایان شود. او همیشه درِ شک و تردید و سپس یقین و اطمینان را به رویش می‌گشود، اما هرگز به خودش اجازه نداد که اولین کسی باشد که این خبر ناگوار را به او می‌دهد!

 

 

برچسب ها شکار, شکارچی,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی